تقدیم به تمام کسانی که با عشق محال پیوند دارند، عاشقند و جرات ابراز ندارند

که دست تقدیر خوش دارد مرا بازیچه ناملایمات و بی رحمی های خود قرار دهد، تقدیری که پس از گذشت سالهای دور.... باز هم عکس سیمای پرمهر تو را تداعی کرد در تکه های شکسته آیینه ی بیقراری های دلم .خوب یادم است بعد از جدایی طاقت فرسا، اولین نگاه های ملیح تو را و زبان گنگ و تسخیر شده من از انوار چشمان افسونگر تو که هرگز اجازه نداد واژه ی دشوار (( دوستت دارم )) بر لبان لرزان من طنین انداز شود.
آن زمان بود که صدای بغضی میان حنجره ام شکشست و باز هم یاد تو در صفحه ی بلورین ذهنم آرام آرام قوت گرفت و گر گرفتن زبانه های یادگاری تو که روی سینه ام سنگینی می کرد ، کاری نمی توانستم بکنم جز تحمل لحظه ها و دست به سر کردن غمی که از فراق تو مرا رنج می داد ، می شنیدم از دور و نزدیک از تو که بی اختیار شنیدنش مرا به جشن غم می کشانید ، خبرهایی که نشان از بستن چمدان آرزوهای تو به سوی آسمان آرزوهای دیگری را نوید می دادند.
نه چاره ایی داشتم برای ابراز حقیقت و نه گریزی از یاد چشمان پر فروغت.
روزها می گذشت ، روزها و ساعتهایی که همه در چشم انتظاری مبهمی به سر می بردند، اما اینبارخودم را قانع کرده بودم که بگویم
اما نه!
دیدمت ولی هراس هرگز اجازه نداد که حتی لحظه ایی به چشمان شهلای تو خیره شوم چه برسد به بر ملا کردن راز سینه ام.
اری، مطمئن هستم هنگامی که این دست نوشته را می خوانی تنها لبخندی از روی ترحم خواهی زداما افسوس، که نمی دانی ، این ها همه رازهایی است از سوختن شمعی که پروانه ندارد.
به گذشته که می نگرم مبهوت می مانم.
چشمانت ، روشن و شیدا
نگاهت ، مغرور و گیرا
نامت ، پاک و زیبا
صدایت ، پر طنین و دلربا
اما بعد از این تفکر، پریشانی غمی مرا می رنجاند که مرور گذشته ها بی فایده است چرا که این همه زیبایی قسمت ما نخواهد بود.
راز دل من تا بی نهایت است اما گفتن آن را سودی نیست برای تویی که بی تفاوت از آنها خواهی
گذشت ، تویی که حتی خیال این حقیقت تلخ را در سر نمی پرورانی.
تویی که در خیال رسیدن به آرزوهای خویش روزگار می گذرانی و منی که حتی لحظه ایی خوشی را نمی توانم مزه کنم.
دیگر بس است،غرورم را شکستم به خاطر تو اما نمی خواهم بغضم نیز این دل نوشته را تر کند خبر از دیدار مجدد ندارم ، دیداری شاید تو باشی و زمزمه کنی در زیر لب برای شادی من در فراسوی آسمانها.
این را بدان!
همیشه دلتنگ توام ، دلتنگ تو و تمامی چیزهایی که نه بوی هوس دارند و نه رنگ گناه
دلتنگ تو وتمامی لحظه های رسیدنم.
باز هم به رسم روزگار هر آغازی را پایانی است ، برای همیشه نگاه های تو را لا به لای مردمک هایم
پنهان می کنم و به اشکهایم می سپارم تا برای همیشه که نیستی میان پلکهایم جاری شوند و به گونه هایم بیاموزند زندگی هنوز هم جاریست.
اما اینبار بدون تو و خاطرات تو....















